ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

وقایع ...

دوربین و برمیداری و شروع میکنی از وسایل خونه عکس گرفتن. دفتر یادداشت رو بر میداری توش اسم خودت و دوستات رو مینویسی. چند تا از کتابهات رو میزاری توی یه نایلکس واسه زمانی که رفتیم پارک ببریم واست بخونم.... مدادرنگیهاتو میاری با چند تا کتاب نقاشی که باهاشون مشغول شی... سی دی میاری که بزاری تو لپ تاپ یا دستگاه خودت... فولدر کتابهای موسیقی و خود بلزت رو میاری که با هم تمرین کنیم... واسه خودت آبمیوه میاری و تقاضای خوردنی میکنی چون میگی حوصلم سر رفته از گشنگی :دی وقتی کارتون میزاری بجای شخصیت هاش حرف میزنی و یا جوابشون رو ممیدی......مثلا شخصیت منفوره میگه (هلی خیلی دختر بدیه) بعد شما میگی" نه  خیرم، خیلی هم دختر خوبیه تو خیلی بدج...
29 ارديبهشت 1391

در هم بر...

اولین جلسه کلاس آیلتس خیلی عالی برگزار شد... استادا اکثرا نیتیو چه داخلی چه خارجی با اکسنت عالی... بالاخره بعد از کلی گشتن لااقل نتیجه دلخواهم رو به دست آوردم...... شما هم که همچنان مهد میری....از اونجایی که وسطای ترم زمستون مهد رفتی و مشخص شد که سطح زبانت از همسالات بالاتره از ترم بهار با وجودیکه بازم 1 ماه با تاخیر رفتی ل ول زبانت بالاتر قرار دادن... میس طناز و نگار حسابی از عملکردت راضی اند... کلاس ارف هم که لادن جون هم ازت راضیه بخصوص که کتاب کرموبلزی رو به راحتی پیش میری و همش میگه ساینا یه روز نقاش هم میشه :دی خیلی علاقمند شدی و سرت شلوغه و خودت راضی و با اشتیاق میری میای... دوستت داریم....
29 ارديبهشت 1391

47 ماهگیت مبارک عسل خانوومیییییییی من :-*

هفته ای که گذشت بیشترش تفریح بودیم و مهمون بازی....خاله فاطی و خاله مریم و الهه جون و ....پیشمون بودن و (هنوز مریم و فاطی هستن) حسابی خوش گذرونیم... دیروز صبح عزممون رو جزم کردیم و رفتیم که بریم نمایشگاه گل و گیاه که متاسفانه بخاطر روز آخر و جمعه و ... نشد بریم چون ظرفیت تکمیل بودش. رفتیم که دیزی بخوریم بازم نشد چون صفش تا تو خیابون ادامه داشت رفتیم نارنجستان که اونم صفی بود....رفتیم دشت بهشت که ورود با چادر بود با اینکه خودشون چادر میدادن ولی بهمون بر خورد چون گفت بزنین بیاین تو در بیارین خیلی خنده دار بود....رفتیم پارک پرواز که سنتی نداشت...مجبور شدیم بریم چیتگر....خلاصه که ساعت 5 نهار خوردیم ولی بالاخره اونی بود که میخواستیم.....دیزی...هر...
23 ارديبهشت 1391

روزهای خوش با هم بودن...

چند روزه که حسابی داره بهت خوش میگذره. چون دو سه روزه بخاطر سرفه هایی که میزدی تو خونه نگهت داشتم. خاله مریم و خاله فاطی جون و الهه جون اومدن پیشمون....5 شنبه کنکور ارشده هیچکدوممون درس نخونده قراره بریم سر جلسه.... الان 1 نصف شبه....امروز عصر رفتیم کلاس موسیقی حسابی لذت بردی چون اونجا هم بازی بود و تفریح و ملودی.....نت جدید (لا ) رو یاد گرفتی... لادن جون از نت خوانیت موقع زدن ضرب ها خیلی خوشش اومد... مونا جون که همش قربون صدقت میره و عاشقته... یکسره بهت ابراز علاقه میکنه....خودتم بچه های کلاست رو خیلی دوست داری اونا هم همینطور... امشب قرار گذاشتیم که الهه جون بیاد سر راه بریم دنبالش همگی بریم بیرون شام و تفریح و ........هوا خیلی خوب...
20 ارديبهشت 1391

این روزها...

هر روز صبح بعد از خوردن صبحونه میبرمت مهد و برمیگردم خونه و بعد از مدتها دوباره کتابخون شدم... بیشتر کتابهای زبان انگلیش و فیلمهای مستند زبان اصلی....اگه خدا بخواد کم کم ورزش رو هم از سر بگیرم...کلاسهای بسکتبال و پیگیری میکنم و یه آموزش خصوصی شنا هم خوانوادگی قراره بریم... ساینا هم مشغول یادگیریه و خداروشکر به خوبی داره پیشرفت میکنه....تا جایی که بشه سعی میکنم واسش بعد از مهد وقت بزارم و باهاش باشم.....روزمرگیهاشو مرور میکنیم فیلم میبینیم و بازی میکنیم لگو پازل کاردستی و هر چی که وقتمون رو پر کنه... تفریحاتمون سر جاشه....احساس شادابی میکنم... آخر ماه هم قراره خاله مریم و فاطی جون بیان پیشمون آخه کنکور ارشده..... دخترک هم که هر موقع م...
14 ارديبهشت 1391

دخترک مهربان و دل گنده

هر روز که میگذره دلم واسه روز قبل تنگ میشه و امیدوار به آینده روز دیگری سپری میکنم با انرژیهای مثبتی که از کلامت میگیرم.......از رفتارهای سنجیده و به روز شدن دانسته هایت........از اشتیاقت به یادگیری و سرعت آن... مهربان دخترک شیرین زبانم......تا ابد دوستت خواهیم داشت... ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ الان توی مهد هستی و امروز گردش هفتگی رفتین...کلی خوراکی گذاشتی توی کوله ات که با دوستات تقسیم کنی... از مهد فعلی ات خیلی راضی ام... تنکس گاد...... میبوسمت. :-*****     ...
11 ارديبهشت 1391
1